در كودكـى دستم به دست مـادرم بود / وقتى به درگاهت رضاجان مـى رسیدم
آواى هر گلدسته ات را گرم و پرشور / با گوش جـان از بیكرانها مـى شنیدم
آن روز هم چون روزهاى خوب دیگر / شور طوافت در دل من شعله ور بود
گرم و سبكبال و رها، بى تاب بى تـاب / گویى مرا شوق حریمت بال و پر بود
مادر تمام غصه ها را با تو مـى گفت / از رنج جانسوز و غم و درد نهـانش
مى شد كه نقش غم زلوح سینه اش / خواند از گـریـه آرام و اشك دیـدگـانش
همچون كبوتر شاد و بى آرام و خرسند / بر گرد بام روضـه ات پرواز كردم
تـا بیكـران آسمـانهـا نـور دیـدم / وقتى كه چشم خـویشتن را باز كردم
****
مهرت همیشه در سرم، عشقت به جانم / چون ریشه سرو وصنوبر پاگرفته است
تـو هـشتمین نور شب یلداى مایـى / عشق تو درجان و دل ما پاگرفته است
تا بـار دیگر روى مـاهـت را ببینم / بـا التـفاتى حاجت ما را روا كـن
بستم گـره بر پنجره، چشـم انتظارم / تا باز گردم، این گره را نیز وا كن
نظرات شما عزیزان: